چهارسوی تبلیغات
این برنامه را نصب کن !

ملاقات غیر عادی

من همیشه کار دندانپزشکی ام را طوری تنظیم می کردم که در مناسبت های مذهبی در تهران خدمت استاد جناب شیخ(رحمه الله علیه)باشم.لذا چندروز کاررا تعطیل می کردم و به تهران می آمدم.ولی این بار به علت مشغله زیاد فراموش کردم به نحوی بزنامه ریزی کنم که روز عید غدیر در تهران باشم.

 

ملاقات غیر عادی


من همیشه کار دندانپزشکی ام را طوری تنظیم می کردم که در مناسبت های مذهبی در تهران خدمت استاد جناب شیخ(رحمه الله علیه)باشم.لذا چندروز کاررا تعطیل می کردم و به تهران می آمدم.ولی این

بار به علت مشغله زیاد فراموش کردم به نحوی بزنامه ریزی کنم که روز عید غدیر در تهران باشم.
وقتی از بیرون به منزل آمدم و متوجه شدم امروز عید غدیر است ناراحت شدم و با خود گفتم امروز دیگر هیچ مراجعه کننده ای را نمی پذیرم.درب اتاق را بستم و خیلی گریه کردم و برای این فراموشی

افسوس خوردم و گفتم::حالا از خدا چه بخواهم؟
اگر فی المثل از آسمان مقدار زیادی طلا هم برای من بفرستد،جای آن چیزی را از دست داده ام نمی گیرد!
در این فکر بودم و روی حصیری که جای نمازم بود دراز کشیدم تا بخوابم که صدای پایی شنیدم که به طرف اتاقم بالا می آید.گفتم لابد مشتری آمده و من نمیخواستم او را بپذیرم .در را باز کردم و با

کمال تعجب مشاهده کردم که جناب شیخ است.خیلی خوشحال شدم،ایشان وارد شد و پس از دقایقی صحبت و دلجویی از من گفتند:تو اجر خودت را بردی،دیدم که گریه کردی ،آمدم تو را دلداری بدهم.

گفتم:ناهار پیش من باش ،گفت:نه،من مهمان دارم!وقتی خواست برود،از پله ها آ»د پایین و اصرار داشت که من به داخل اتاق بروم من هم این مطلب را که او با((طی الارض))آمده،درک نکرده بودم،حتی

خیال کرده بودم با رفقا به آن حوالی آمده باشند و پرسیدم:پس رفقا کجا هستند؟در پاسخ(برای اینکه من متوجه نشوم و ایشان هم خلاف نگویند)فرمودند:هستند!ولی نگفتند رفقا در کجا هستند! و به دلیل اینکه

ایشان گاهی با دوستان به آنجا می آمدندپرسیدم:با رفقا به بهشهر آمدید؟گفتند:نه با خدا آمدم!
باری هنگام رفتنشان متوجه شدم که گویا می خواهند به طرف دریا بروند،لذا گفتم:راه از آنطرف است!بازار آنطرف است.
ایشان توجه نکردند و به من گفتند:شما بروید داخل!
بعد دیدم به سوی راهی که پلی به سمتدریاشت رهسپار شد ووقتی به سرپل رسید راه را کج کرد و به طرف دریا رفت!ومن دیگر چیزی نفهمیدم تا وقتی که به تهران آمدم دریافتم که در روز عید غدیر او

خودش مهمان داشته،پس چطور پیش من آمده؟وهنگامیکه فهمیدم با طی الارض آمده و موضوع را به او گفتم،فرمود:تا وقتی که من زنده هستم اگر به کسی بگویی راضی نیستم و من هم به کسی نگفتم،و با

جناب شیخ از اینگونه ((نگوها))و((بگوها))داشتم.

مطالب مرتبط
    تنظیمات
    این پرونده را به اشتراک بگذارید :
    Facebook Twitter Google LinkedIn

    ورود

    ثبت نام